مغز چگونه با صحبتکردن با بیش از یک زبان کنار میآید؟
صحبت کردن با زبان دوم یا حتی زبان سوم میتواند مزیتهای آشکاری به همراه داشته باشد؛ اما گاهیاوقات ممکن است کلمات، دستورزبان و حتی لهجهها با هم قاطی شوند. این پدیده میتواند موارد شگفتانگیزی را دربارهی نحوه عملکرد مغز ما آشکار کند.
من، نیکول چانگ، نویسنده مطلب در بیبیسی، در صف شیرینیپزی محله خود در پاریس ایستادهام و از مغازهدار سردرگم عذرخواهی میکنم. او از من پرسید که چند شیرینی میخواهم و من ناخواسته بهجای فرانسوی به ماندارین (از زبانهای چینی) جواب دادم. من هم به همان اندازه گیج میشوم: من بهخوبی به انگلیسی صحبت میکنم و سالها است خیلی از زبان ماندارین استفاده نکردهام. بااینحال، در اینجا که باید فرانسوی حرف میزدم، زبان ماندارین بهنوعی تصمیم گرفت تا دوباره خود را نشان دهد.
افراد چند زبانه معمولاً میتوانند بهراحتی چند زبانی را که بر آن تسلط دارند، مدیریت کنند؛ اما گاهیاوقات لغزشهای تصادفی ممکن است رخ دهد و علم پشتصحنهی این اتفاق، بینشهای شگفتآوری را درمورد نحوهی عملکرد مغز ما آشکار میکند. پژوهشهای انجامشده در این زمینه که چگونه افراد چندزبانه بیش از یک زبان را در ذهن خود مدیریت میکنند، پیچیده و گاهی برخلاف شهود است.
مشخص شده است که وقتی یک فرد چندزبانه میخواهد صحبت کند، حتی اگر فقط از یکی از زبانها استفاده کند، زبانهایی که میداند، بهطور همزمان فعال میشوند. این زبانها میتوانند با یکدیگر تداخل داشته باشند، برای مثال، درست زمانی که انتظار ندارید، وارد گفتار شوند. این تداخل میتواند خود را نهتنها در لغزشهای واژگان نشان دهد، بلکه حتی در سطح دستورزبان یا لهجه نیز ممکن است ظاهر شود. متیو دکلرک، پژوهشگر ارشد دانشگاه مستقل بروکسل میگوید:
از پژوهشهای گذشته میدانیم که بهعنوان فرد دوزبانه یا چندزبانه، هر زمان که صحبت میکنید، تمام زبانهایی که میدانید، فعال میشوند. برای مثال، وقتی بهعنوان فرد دوزبانه انگلیسی-فرانسوی میخواهید بگویید سگ (dog)، نهتنها واژه dog فعال میشود، بلکه معادل آن در زبان فرانسوی یعنی chien نیز فعال میشود.
بهاینترتیب، فرد متکلم به نوعی فرایند کنترل زبان نیاز دارد. اگر درمورد آن فکر کنید، میبینید توانایی افراد دوزبانه و چندزبانه برای جداکردن زبانهایی که یاد گرفتهاند، شگفتانگیز است. اینکه آنها چگونه این کار را انجام میدهند، معمولاً به کمک مفهوم مهار توضیح داده میشود، یعنی سرکوب زبانهای غیرمرتبط.
وقتی از یک داوطلب دوزبانه خواسته میشود رنگی را که روی صفحه نمایشگر نشان داده میشود، به یک زبان و رنگ بعدی را به زبان دیگر بگوید، میتوان اسپایک (جهش) فعالیت الکتریکی را در بخشهایی از مغز را که با زبان و توجه هشیارانه سروکار دارند، اندازهگیری کرد. اگرچه، وقتی این سیستم کنترل ناموفق باشد، نفوذها و لغزشها ممکن است اتفاق افتد. برای مثال، مهار ناکارآمد یک زبان میتواند موجب شود که وقتی قصد دارید به زبان دیگری صحبت کنید، زبان ناخواسته در گفتار شما ظاهر شود.
بهجای اینکه زبانهای متفاوت روشن و خاموش شوند، آنها همیشه در مغز ما فعال هستند و زبانِ ناخواسته مهار میشود.
اختلاط تصادفی زبانها برای دکلرک ناآشنا نیست. خزانه زبان بلژیکی شامل واژههای هلندی، انگلیسی، آلمانی و فرانسوی میشود. وقتی او در آلمان کار میکرد، سفر او به خانهاش به بلژیک میتوانست چند ناحیه متفاوت زبانی را در بر بگیرد و تمرین قابلتوجهی برای مهارتهای تغییر زبان او محسوب میشد. او میگوید:
قسمت اول به زبان آلمانی بود و سپس من سوار قطار بلژیکی میشدم که قسمت دوم آن به فرانسوی بود. سپس وقتی از بروکسل رد میشدم، زبان به هلندی تغییر میکرد که زبان مادری من است. بنابراین، طی این سه ساعت، هربار که مسئول قطار سر میزد، باید زبان خود را عوض میکردم. من همیشه بهنوعی با زبان اشتباه پاسخ میدادم. مدیریت این مسئله خیلی سخت بود.
پژوهشگران اغلب در آزمایشگاه از سناریوهای تغییر زبان استفاده میکنند تا درک بیشتری دراینباره به دست بیاورند که افراد چندزبانه چگونه زبانهای خود را کنترل میکنند. خطاها میتوانند راه بسیار خوبی برای به دست آوردن بینش درمورد نحوهی استفاده و کنترل زبانها باشد.
تامار گولان، استاد روانپزشکی دانشگاه کالیفرنیا در سندیگو سالها است کنترل زبان را در افراد دوزبانه مطالعه میکند. پژوهشهای او اغلب به یافتههای غیرمنتظرهای منجر شده است. او میگوید:
یکی از منحصربهفردترین چیزهایی که در افراد دوزبانه حین اختلاط زبانها دیدهام، این است که گاهی اوقات بهنظر میرسد که زبان غالب را چنان مهار میکنند که در برخی از شرایط واقعا صحبت کردن آنها کند میشود.
- هنگام یادگیری زبان جدید، نوشتن با دست بهتر از تایپ کردن است
- زبان چگونه روی مغز اثر میگذارد؟
- چگونه محدودیتهای ذهن، زبان انسان را شکل میدهد؟
بهعبارتدیگر، زبان غالب یک فرد چندزبانه گاهیاوقات در سناریوهای خاص بیشتر سرکوب میشود. برای مثال، در آزمایش نام بردن رنگها که قبلا توضیح داده شد، ممکن است به خاطرآوردن واژهای از زبان اول، هنگام انتقال از زبان دوم، بیشتر طول بکشد.
گولان در یکی از آزمایشهای خود، تواناهاییهای تغییر زبان دوزبانههای اسپانیاییانگلیسی را تجزیهوتحلیل کرد؛ به این روش که از آنها خواست پاراگرافهایی را که فقط به زبان انگلیسی، فقط به زبان اسپانیایی و پاراگرافهایی را که بهطور تصادفی مخلوطی از هر دو زبان بودند، با صدای بلند بخوانند.
یافتهها شگفتآور بود. حتی با اینکه متن درست درمقابل شرکتکنندگان قرار داشت، آنها هنگام خواندن با صدای بلند خطاهای نفوذ انجام میدادند. برای مثال بهطور تصادفی به جای واژه انگلیسی but از واژه اسپانیایی pero استفاده میکردند. این نوع خطاها تقریباً همیشه زمانی اتفاق میافتاد که آنها پاراگرافهایی را میخواندند که شامل دو زبان میشد که نیازمند جابهجایی بین زبانها بود.
موضوع شگفتانگیزتر آن بود که بخش بزرگی از خطاهای نفوذ واژههایی نبودند که شرکتکنندگان از آنها عبور کرده بودند. گولان و تیمش با استفاده از فناوری ردیابی چشم متوجه شدند که این خطاها حتی زمانی رخ میدادند که شرکتکنندگان مستقیما به کلمه موردنظر نگاه میکردند. با اینکه بیشتر شرکتکنندگان بر زبان انگلیسی تسلط داشتند، بیشتر این خطاها را درمورد واژههای انگلیسی مرتکب میشدند تا زبان اسپانیایی که در آن ضعیفتر بودند؛ چیزی که گولان توضیح میدهد که تقریباً مانند معکوسشدن غلبه زبانی است. او میگوید:
فکر میکنم بهترین تشبیه این است که تصور کنید شرایطی وجود دارد که در آن شما به ناگهان در نوشتن با دست غیرمسلط خود بهتر میشوید. ما به این پدیده تسلط معکوس میگوییم.
این پدیده حتی ممکن است زمانی که درحال یادگیری زبان دوم هستیم، اتفاق بیفتد. زمانی که بزرگسالان در زبان جدید غرق میشوند، دسترسی به واژههای زبان مادری برایشان سختتر میشود. گولان میگوید: «اثرات تسلط معکوس میتواند بهویژه زمانی مشهود باشد که افراد دوزبانه در مکالمهی خود بین زبانها جابهجا میشوند.» او توضیح میدهد که هنگام مخلوط کردن زبانها، چندزبانهها در تعادلی حرکت میکنند که زبان قویتر را بیشازحد مهار میکنند. او میگوید:
دوزبانهها سعی میکنند هر دو زبان را تقریباً به یک اندازه دردسترس قرار دهند و این کار را ازطریق مهار زبان غالب بهمنظور راحتتر کردن انتقال بین زبانها انجام میدهند؛ اما آنها گاهی مهار بیش از اندازهای انجام میدهند و موجب میشوند زبان غالب کندتر از زبان غیرغالب ظاهر شود.
انتقال سریع بین زبانها همان زمانی است که در آن بیشترین تداخل زبانی ممکن است اتفاق بیفتد و نه فقط واژهها بلکه دستورزبان و تلفظ را نیز تحتتأثیر قرار میدهد.
آزمایشهای گولان تسلط معکوس را در حوزهی دیگری از زبان یعنی تلفظ نیز نشان داده است. شرکتکنندگان گاهی واژهها را با زبان درست؛ اما با لهجه اشتباه میخواندند. دوباره، این مسئله بیشتر درمورد واژههای انگلیسی رخ میداد تا واژههای اسپانیایی. گولان میگوید: «گاهیاوقات افراد دوزبانه واژه درست را تولید میکنند؛ اما با لهجه اشتباه که واقعا افتراق جالبی است که به شما میگوید کنترل زبانی در سطوح مختلف پردازش اعمال میشود و بین تعیین لهجه و تعیین واژهنامهای که از آن کلمات را بیرون میکشید، جدایی وجود دارد.»
حتی استفاده ما از گرامر در زبان مادری میتواند به روشهای شگفتآوری تحتتأثیر قرار گیرد، خصوصا اگر در محیط زبان متفاوت بهشدت غرق شده باشیم. کریستینا کسپریان، نویسنده، مترجم و کارشناسی که در دانشگاه مکگیل کانادا در رشته عصبشناسی زبان تحصیل کرده است، میگوید:
مغز انعطافپذیر و سازشپذیر است. وقتی در زبان دوم غرق میشوید، بر نحوه ادرک و پردازش زبان مادری شما تأثیر میگذارد.
کسپریان و همکارانش ایتالیاییهای بومی را که به کانادا مهاجرت کرده بودند و در بزرگسالی انگلیسی یاد گرفته بودند، بررسی کردند. همه آنها گزارش کردند که زبان ایتالیایی آنها دارد به فراموشی سپرده میشود و آنها در زندگی روزمره خود زیاد از آن استفاده نمیکنند.
به شرکتکنندگان مجموعهای از جملات به زبان ایتالیایی نشان داده شد و از آنها خواسته شد تا میزان قابلقبول بودن آنها را ارزیابی کنند. در همین حین، فعالیت مغز آنها با استفاده ازالکتروانسفالوگرافی (EEG) اندازهگیری شد. پاسخهای آنها با پاسخهای گروهی از ایتالیاییزبانهای تکزبانه مقیم ایتالیا مقایسه شد. کسپریان میگوید:
چهار نوع جمله متفاوت وجود داشت و دو نوع آنها هم در زبان ایتالیایی و هم در زبان انگلیسی قابلقبول بود و دو مورد فقط در زبان ایتالیایی قابلقبول بود.
وقتی ازنظر دستورزبان، جملهی ایتالیایی با جملهی انگلیسی مطابقت نداشت، مهاجران ایتالیایی با احتمال بیشتری جملهی ایتالیایی صحیح را بهعنوان جملهای که دارای اشتباه دستورزبانی است، رد میکردند. هرچه مهارت آنها در زبان انگلیسی بهتر بود، مدت بیشتری در کانادا زندگی کرده بودند و هرچه کمتر از زبان ایتالیایی استفاده کرده بودند، احتمال بیشتری وجود داشت که جملات ایتالیایی را ازنظر دستوری اشتباه بدانند.
ایتالیاییهای مهاجر همچنین الگوهای متفاوتی از فعالیت مغز را درمقایسهبا ایتالیاییهای ساکن ایتالیا نشان دادند. کسپریان و همکارانش از الکتروانسفالوگرام (EEG) برای ثبت فعالیت مغز شرکتکنندگان استفاده کردند تا تصویری میلیثانیهای از فعالیت الکتریکی مغز آنها حین پردازش زبان ثبت کنند.
آنها دریافتند که وقتی جملاتی به شرکتکنندگان ارائه میشد که ازلحاظ دستوری فقط در زبان ایتالیایی قابلقبول بود (اما در زبان انگلیسی قابلقبول نبود)، ایتالیاییهایی که در کانادا زندگی میکردند، درمقایسهبا کسانی که ساکن ایتالیا بودند، الگوی فعالیت مغزی متفاوتی داشتند. کسپریان میگوید فعالیت مغز آنها با آنچه از انگلیسیزبانان انتظار میرفت، سازگاتر بود. این امر نشان میدهد که مغز آنها جملات را متفاوت از همتایان تکزبانه مقیم ایتالیا پردازش میکرد.
کسپریان توضیح میدهد که زبان انگلیسی بیشتر از زبان ایتالیایی به واژهها متکی است و مهاجران حتی اگر درحال خواندن زبان ایتالیایی بودند، بیشتر به نشانههای دستوری انگلیسی متکی بودند. او میگوید:
زبان اول هم میتواند تغییر کند؛ حتی اگر زبانی باشد که برای بیشتر عمر خود آن را هر روز آن را استفاده کرده باشید.
غرقشدن در زبان خارجی اغلب بهترین راه برای یادگیری آن است؛ اما میتواند بهطور موقت زبان مادری شما را ضعیف کند.
البته بیشتر افراد چندزبانه میتوانند دستور زبان مادری خود را بهخوبی حفظ کنند؛ اما مطالعه کسپریان و همچنین مطالعات دیگری که انجام شده است، نشان میدهد زبانهای ما در طول زندگی ما ساکن نیستند، بلکه مرتبا درحال تغییر و رقابت و مداخله با هم هستند. پیمایش چنین تداخلی ممکن است بخشی از چیزی باشد که یادگیری زبان جدید را برای افراد بزرگسال دشوار میکند، خصوصا اگر بهعنوان افراد دارای یک زبان بزرگ شده باشند. مت گلدریک، استاد زبانشناسی در دانشگاه نورثوسترن در اوانستون ایلینوی میگوید:
هر بار که میخواهید با زبان جدید صحبت کنید، زبانهای دیگر آماده هستند که ظاهر شوند. شما باید یاد بگیرید چیزی را مهار کنید که بهطور طبیعی هرگز جلوی آن را نمیگیرید. بنابراین، ایجاد این مهارت بسیار دشوار است و بخشی از دلیل دشواری یادگیری زبان دوم در بزرگسالی است.
کاری که ممکن است به یادگیری زبان دوم کمک کند، غوطهورشدن در محیط زبان خارجی است. گولدریک میگوید:
زمینهای را ایجاد میکنید که در آن زبان دیگر بهشدت مهار میشود و تمرین زیادی برای جلوگیری از زبان دیگر انجام میدهید، بهطوریکه فضا برای قویتر شدن زبان جدید ایجاد میشود. سپس پس از بازگشت از آن تجربه غوطهور شدن، بهتر میتوانید آن رقابت را مدیریت کنید. این رقابت هرگز از بین نمیرود، شما فقط در مدیریت آن بهتر میشوید.
مدیریت رقابت چیزی است که افراد چندبانه معمولاً تمرین زیادی در آن دارند. بسیاری از پژوهشگران استدلال میکنند که این امر با مزیتهای شناختی خاصی همراه است، اگرچه هنوز نتیجهگیری قطعی حاصل نشده است و پژوهشگران دیگر میگویند پژوهشهای آنها شواهد قابلاطمینانی از مزیتهای شناختی دوزبانه بودن ارائه نمیدهد.
درهرصورت، استفاده از زبان یکی از پیچیدهترین فعالیتهایی است که انسانها نحوه انجام آن را میآموزند. در بسیاری از مطالعات بستهبه وظیفه و سن، نیاز به مدیریت چند زبان با مزیتهای شناختی مرتبط بوده است.
برخی مطالعات نشان دادهاند که دوزبانهها در انجام وظایف کنترل اجرایی عملکرد بهتری دارد. برای مثال در فعالیتهایی که شرکتکنندگان باید روی اطلاعات متناقضنما تمرکز کنند. همچنین، صحبتکردن با چند زبان با تأخیر شروع علائم زوال عقل مرتبط بوده است. علاوهبراین، چندزبانه بودن دارای این مزیت اجتماعی است که میتوانید با افراد بیشتری صحبت کنید.