آدمبدهای دنیای علم؛ نوابغی که افرادی بدذات بودند
شاید بدون نوابع دنیا اصلاً شبیه آنچه حالا میبینیم، نبود. نابغهها میتوانند واقعاً مسیر تاریخ را تغییر دهند و علم خارقالعاده یا هنر شگفتانگیزی خلق کنند و بهسادگی کارهایی انجام دهند که بقیهی آدمها حتی در خواب هم نمیبینند. بهنقل از وبسایت گرانج، دراینمیان نکتهی جالب این است که اگر برخی از همین نوابغ و دانشمندان نبودند، شاید دنیا جای بسیار بهتری بود. با این مقدمه برویم سراغ برخی از آدمبدهای دنیای علم. با دیتاسنتر من همراه باشید:
آیزاک نیوتن بهدلیل رقابتی احمقانه نام دانشمندی را از کتابها حذف کرد
تردیدی نیست نام آیزاک نیوتن در میان بزرگترین دانشمندان تاریخ محفوظ است. او موفق شد حساب دیفرانسیل و انتگرال را ابداع و جاذبه را کشف و قوانین سهگانهی حرکت را وضع کند. برای بسیاری رسیدن به هرکدام از این دستاوردها، بهتنهایی بهمعنای دستکشیدن از علم بود؛ اما برای نیوتن دنیای علم هیچ حدوحصری نداشت.
بااینحال، درحالیکه نام نیوتن بارهاوبارها در کتابهای علمیتاریخی ذکر شده است، از یکی از دانشمندان برجستهی دوران نیوتن، رابرت هوک، اصلاً هیچکجا نامی برده نشده است. ظاهراً آیزاک نیوتن تمام تلاش خود را کرده بود تا نام دشمن قسمخوردهاش را واقعاً از روی کرهی خاکی پاک کند. هوک دانشمند موفقی بود؛ بهطوریکه یکی از زندگینامهنویسان او را «داوینچی انگلیسی» نامیده بود. باوجوداین، هوک و نیوتن بر سر این مسئله اختلافنظر داشتند که باید نور را یک ذره حساب کرد. همین مسئله شعلههای رقابتی سهمگین را بین این دو شعلهور کرد.
وضع با انتشار نظریهی جاذبهی نیوتن بدتر نیز شد. هوک هم در این زمینه تحقیقات دامنهداری انجام داده بود و خودش را مستحق دریافت بخشی از اعتبار این نظریه میدانست؛ اما نیوتن اصلاً دوست نداشت نامی از دشمنخونیاش ببرد. با مرگ هوک، نیوتن فرصتی عالی پیدا کرد تا شهرت دانشمند فقید را لکهدار کند.
بهزودی شایعههای زیادی دربارهی بدذاتیهای هوک در محافل علمی دهانبهدهان چرخید و حتی گفته میشد که هوک خیلی از تحقیقات دیگران را به نام خود زده است. نفرت نیوتن از هوک آنقدر زیاد بود که حتی گفته میشود شخص نیوتن مسئول نابودی تنها تابلو نقاشی باقیمانده از هوک بوده است.
جان و ویلیام هانتر برای تهیهی سوژههای تشریح، قاتل حرفهای استخدام کرده بودند
برادران جان و ویلیام هانتر شاید مشهورترین دانشمندان دنیا نباشند؛ اما تحقیقات آنها اهمیت زیادی دارد. ویلیام مطالعات ارزشمندی دربارهی دستگاه لنفاوی و رحم انجام داد. برادر او، جان هانتر، هم آناتومیست بود که توانست با تحقیقات خود پایههای علم آسیبشناسی را بنا کند. این دانشمندان باور داشتند تنها ازطریق تجربه میتوان آموخت. ظاهراً از همینجاست که ماجرا وحشتناک میشود.
طبق گزارشی که گاردین بهنقل از یکی از پژوهشهای مجلهی انجمن سلطنتی پزشکی بریتانیا منتشر کرد، ویلیام هانتر و همکارانش ازجمله دستیارش، ویلیام اِسمِلی، اجسادی که برای سخنرانیها و تشریحهای خود استفاده میکردند، از منبع مشکوکی بهدست آورده بودند. حالا محققان این دو آناتومیست را به قتلهایی بین سالهای ۱۷۴۹ تا ۱۷۵۵ در لندن مرتبط دانستهاند. این دو دانشمندان دستکم مسئول مرگ ۳۵ تا ۴۰ زن باردار بودهاند.
هریک از این دانشمندان با دستیار مشکوکی سَروسّری داشتند که برای آنها سوژههای آزمایش را تهیه میکرد. بهنظر میرسد ویلیام در قتلها با برادرش همکاری میکرد. در همین حال، خود جان قبل از اینکه بالاخره دستبهدامن قاتلهای حرفهای شود، شخصاً اجساد را از قبرها میدزدید.
تصور میشود که این دو برادر بیش از ۲,۰۰۰ جسد را درضمن تحقیقات خود تشریح کردهاند که برخی از این اجساد از منابع مشکوک آمدهاند. در همین حال، جان هانتر یکی از پیشگامان پیوند دندان بود. او به سبک رابین هود، دندان را از فقرا میگرفت و به ثروتمندان میداد!
جیمز واتسون میخواست با ژنتیک زشتی را ریشهکن کند
جیمز واتسون از علاقه به پرندگان شروع کرد و بعداً وارد حوزهی ژنتیک شد. او سپس با کشف ساختار مولکولی دیانای برندهی جایزهی نوبل نیز شد. تردیدی نیست که این کشف دستاورد کمنظیری است؛ اما متأسفانه شاید حقیقت با آنچه در کتابهای درسی خواندهایم، تفاوت داشته باشد. افراد زیادی در محافل علمی عقیده دارند جایزهی نوبل جیمز واتسون حاصل تحقیقات دانشمند دیگری به نام روزالیند فرانکلین بوده است. هرچند هیچ مدرکی در این زمینه وجود ندارد، این تنها اتهام وحشتناک واتسون نیست.
او در جایی نیز گفته است که مهندسی ژنتیک باید برای زیباسازی تمام دختران استفاده شود. او دراینباره اعتقاد داشت: «مردم میگویند زیباکردن تمام دختران وحشتناک است؛ ولی بهنظر من عالی است.» او حتی آزادانه دربارهی اعتقاداتش دربارهی ارتباط بین نژاد و هوش صحبت کرده است. در سال ۲۰۰۷، وی مصاحبهای کرد که به بازنشستگیاش منجر شد. در این مصاحبهی جنجالی، واتسون به روزنامه تایمز گفت:
طبیعتاً دربارهی آیندهی آفریقا غمگینم؛ چون تمام سیاستهای اجتماعی ما برمبنای این واقعیت است که هوش مردمان آفریقا کاملاً همسطح ما است؛ اما تمام آزمونهای انجامگرفته حاکی از آن است که واقعاً اینطور نیست.
جیمز واتسون در اظهارنظر جنجالی دیگری خاطرنشان کرده بود که میل جنسی به رنگ پوست ارتباط دارد (سیاهپوستها میل جنسی بیشتری دارند). افزونبراین، در سال ۲۰۱۴ در پی طردشدن از جامعهی علمی، واتسون مدال طلایی را فروخت که از آکادمی نوبل گرفته بود.
نیکولا تسلا به بهنژادی اعتقاد داشت
گفتن هرگونه نکتهی منفی دربارهی نیکولا تسلا در اینترنت واقعاً خطرناک است. بهباور بسیاری، او قدیس دنیای علم است و بسیاری دوست دارند باور کنند او در درگیریهای مختلف با افرادی مانند توماس ادیسون و جرج وستینگهاوس، آدم خوب داستان بوده است. بااینحال، واقعیت کمی متفاوت بوده و تسلا هم مانند هر شخص دیگری بینقص نبوده است.
تسلا واقعاً در پیشبینی آینده شمّ خارقالعادهای داشت؛ حتی تا جاییکه بعضیها تصور میکردند او قدرت روشنبینی داشته است. باوجوداین، تنها میتوانیم امیدوار باشیم که او در این یک مورد اشتباه کرده باشد. تسلا پیشبینی کرده بود که تا سال ۲۱۰۰ اصلاح نژادی به محبوبیت بسیاری میرسد.
در سال ۱۹۳۵، درست همان زمانی که نازیها دستگاه نیرومند اصلاح نژادی خود را بهکار انداخته بودند، تسلا دیدگاهها و پیشبینیهای خود از آینده را در مجلهی لیبرتی مینوشت. یکی از دیدگاههای تسلا این بود که ما انسانها باید از پدیدآوردن افرادی بهباور او «پست» دست برداریم. او فکر میکرد که ما در گذشته بهلطف بقای بهترینها، بهخوبی این کار را انجام داده بودیم؛ اما بشر حالا ملایم شده و بهتر است تا دیر نشده «موجودات نامطلوبتر» را از بین ببرد.
بهگفتهی تسلا، عقیمسازی مجرمان و دیوانگان که در برخی کشورها انجام میگیرد، قطعاً شروع خوبی است؛ اما همچنان باید ازدواج را دشوارتر کنیم تا مطمئن شویم که تنها جفتهای اصلح فرصت فرزندآوری خواهند داشت. ظاهراً این حربه دستکم برای برههای جواب داد و ازدواج آنقدر سخت شد تا دستکم جلوِ تولیدمثل یک انسان عالی گرفته شود: بله، خود تسلا هیچوقت ازدواج نکرد!
لینوس پاولینگ میخواست ناقلان بیماریهای ژنتیکی را خالکوبی کند
لینوس پاولینگ در سال ۱۹۹۴ درگذشت. دانشگاه ایالتی اورگن در پی درگذشت این دانشمند مشهور و برندهی دو جایزهی نوبل (شیمی و صلح)، او را بسیار ستایش کرد. پاولینگ دانشمندی بود که در فیزیک نظری به دستاوردهای زیادی دست یافته بود. او درزمینهی بیماریهای ژنتیکی و ایمنیشناسی نیز مطالعات ارزشمندی انجام داد.
پاولینگ پیشگام شیمی کوانتومی و زیستشناسی مولکولی نیز بود و حتی دستگاهی اختراع کرد که بیهوشی را ایمنتر میکرد. اینها تنها بخش کوچکی از فهرست بلندبالای دستاوردهای این دانشمند شاخص است؛ اما متأسفانه زندگی لینوس پاولینگ زاویای تاریک و مبهم زیادی نیز داشت.
تحقیقات پاولینگ درزمینهی بیماریهای مولکولی و ژنتیکی او را بهسمت باتلاق تیرهوتار اصلاح نژادی برد. پاولینگ طرفدار سرسخت ریشهکنکردن بیماریهایی مانند کمخونی داسیشکل و سایر بیماریهای ارثی بود. او حتی پیشنهاد داده بود پس از انجام آزمایش، روی پیشانی ناقلان این بیماران را خالکوبی کنند. همچنین معتقد بود که هیچ دو ناقلی نباید باهم ازدواج کنند و بچهدار شوند و هر کودکی که حاصل چنین ازدواجی است، باید سقط شود. پاولینگ میگفت بهدنیاآوردن فرزندی که رنج میبرد، امری کاملاً غیراخلاقی است.
او در سخنرانی خود در دانشگاه میشیگان گفت: «خیلی خوب است که [مادر] اجازه داشته باشد میزان رنج و عذاب خود را مشخص کند؛ اما نباید اجازه داشته باشد فرزندی بهدنیا بیاورد که رنج ببرد. این غیراخلاقی است.»
مارش و کوپه رقابت دیوانهواری باهم داشتند
اتنیل چارلز مارش و ادوارد درینکر کوپه غولهای دنیای دیرینهشناسی محسوب میشدند و هر دو واقعاً مصمم بودند تاریخ دایناسورها آنطورکه میخواهند، بنویسند. دراینمیان، نام دیگری نیز در محافل دیرینهشناسی غوغا بهپا کرده بود که خصومت کوپه و مارش او را کاملاً از راه بهدر کرد. این شخص جوزف لیدی، نخستین دیرینهشناس مهرهداران ایالات متحده بود.
لیدی اولین کسی بود که موفق شده بود فسیلهای دایناسور را در خاک آمریکا کشف و اولین اسکلت کامل دایناسور را در کتابچههای علمی خود تشریح کند؛ اما خیلی زود مارش و کوپه وارد معرکه شدند. مارش به محل حفاریها در چالههای مارن در نیوجرسی رفت و با رشوهدادن به کارگران استخوانهای تازهکشفشده را به نام خود زد. همین ماجرا آغازگر کینهای مادامالعمر و رقابتی ویرانگر بین مارش و کوپه بود. این دو در تحقیقات خود از تمام روشهای غیراخلاقی برای سبقت از رقیب استفاده میکردند.
مارش و کوپه علاوهبراینکه مدام در روزنامهها و نشریههای علمی به یکدیگر حمله میکردند، گاهی تا جایی پیش میرفتند که یافتههای رقیب را با دینامیت کاملاً منهدم کنند. جوزف لیدی که از این حجم از نفرت و خشونت دلزده شده بود، تصمیم گرفت برای همیشه میدان را خالی کند. بهجز این، او پسر فقیر کلاهفروشی بود و نمیتوانست با بودجههای کلان مارش و کوپه رقابت کند.
هرچند رقابت دیوانهوار بین مارش و کوپه که به «جنگهای استخوان» شهرت پیدا کرده بود باعث نابودی حجم زیادی فسیل دایناسور شد، پس از مرگ این دو مقادیر باورنکردنی فسیل و استخوان در جعبههای بازنشدهای در میان اموالشان پیدا شد. تلاشهای مارش و کوپه به کشف و تشریح بیش از ۱۳۶ گونهی جدید دایناسور منتهی شد.
جک پارسونز میگفت مادر دجال را احضار کرده است
بدون جک پارسونز شاید نه شاتل فضایی وجود داشت و نه هیچ پرواز فضایی و چهبسا اگر ایالات متحده دستاوردهای او درزمینهی موشک و سوخت جامد را نداشت، سرنوشت برخی از جنگها چیزی دیگری میبود. تردیدی نیست که جک پارسونز نابغهی هوانوردی و موشکی بهشمار میآمد؛ اما او از ارادتمندان شخصِ شخیص آلیستر کراولی بود. او گاهی برهنه زیِر نور مهتاب میرقصید و البته همهی اینها چندان بد نیست؛ اما او میگفت که در مراسم جادویی خارقالعادهای بههمراه رون هوبارد دجال را احضار کرده است.
بدون اینکه خیلی وارد جزئیات شویم، باید بگوییم که پارسونز و هابارد در برخی مناسک الههای به نام «بابالون» را احضار کردند. بابالون در طریقت تِلِما مادر زمین یا مادر دجال بود. پارسونز و هابارد عقیده داشتند که مادر دجال را در بدن مارجوری کامرون احضار کردهاند؛ بنابراین، برای تولد دجال تنها کافی بود کامرون باردار شود. هر چند این فرزند بهدلیل سقط هیچوقت بهدنیا نیامد، آشنایی پارسونز و کامرون به تولد موجود دیگری به نام «ساینتولوژی» ختم شد.
جان هاروی کلاگ اساساً از مباحث مرتبط با تولدمثل متنفر بود
جان هاروی کلاگ بیشتر بهدلیل غلات صبحانه شناخته میشود. او جراح و پیشگام زمینهی مواد مغذی نیز بود. کلاگ در دوران طبابت خود بیش از ۲۲ هزار عمل جراحی انجام داد و همیشه انواع غذاهایی را تبلیغ میکرد که فکر میکرد مفید هستند. کرهی بادامزمینی و ماست و شیر سویا ازجمله این خوراکیهای مغذی بودند.
کلاگ بیشتر تحقیقاتش را دربارهی رابطهی بین موادمغذی و روح را در آسایشگاه بتل کریک انجام میداد؛ اما او عقاید عجیب زیادی داشت. برای مثال، باور داشت که غذای خوشمزه به روابط جنسی افسارگسیخته منتقی میشود و رابطهی جنسی کاملاً برخلاف طبیعت است و مطلقاً نباید انجام گیرد.
او حتی پیشنهاد میداد کسانی را که به خودارضایی اعتیاد دارند، با برّیدن بخشی از آلت تناسلی (مردان) و مالیدن فنول به کلیتوریس (زنان) مجازات کنند. اینها تنها بخشی از دیوانگیهای این دانشمند بودند. کلاگ یکی از بنیانگذاران بنیاد بهسازی نژاد در بتل کریک میشیگان نیز محسوب میشد. او این بنیاد را بهدلیل نگرانیهای خود از انحطاط نژادی تأسیس کرده بود. کلاگ چنان به رسالت بنیاد خود اعتقاد داشت که وصیت کرد بعد از مرگ تمام داراییهایش به این بنیاد اعطا شود.
الکساندر گراهام بل از ناشنوایان متنفر بود
همه الکساندر گراهام بل را بهدلیل اختراعهای مهمش، بهخصوص تلفن میشناسند؛ اما اختراعها، تنها بخش کوچکی از زندگی این مرد بودند. بل حقیقتاً به آموزش ناشنوایان و فیزیولوژی گفتار علاقه داشت و حتی مدرسهای برای ناشنوایان تأسیس کرده بود؛ اما تمام اینها بهمعنای نیتهای خیر او نبود؛ بلکه کاملاً برعکس.
بل به وراثت نیز علاقهی وافری داشت و درنهایت، به این نتیجه رسید که بهنژادی دوای همهی مشکلات ژنتیکی است. بل به این باور رسیده بود که ایالات متحده بهزودی مملو از مهاجران و ناشنوایان خواهد شد و ظاهراً او اصلاً هم تحمل این وضع ناخوشایند را نداشت. او در مقالهای که سال ۱۸۸۴ منتشر کرد، دربارهی عواقب ادامهی حضور ناشنوایان در محافل و مجامع عمومی، ازدواج، معاشرت و فرزندآوری هشدار داد و گفت که این اقلیت بهزودی به زبانی باهم ارتباط برقرار خواهند کرد که تنها خودشان میفهمند.
از اینجا بهبعد اقدامات بل خصمانهتر شد. او حتی تلاش کرد تا زبان اشاره را از مدارس حذف کند و جالب اینکه اقدامات او جواب داد. زبان اشاره برای مدتی تنها پشت درهای بسته آموزش داده میشد و دانشآموزان ناشنوا مجبور بودند همچون باقی افراد با ارتباط شفاهی درس بیاموزند.
تلاشهای هولناک بل بهحدی مؤثر بود که انجمن ملی ناشنوایان آمریکا مجبور شد برای حفظ زبان اشاره ۱۸ فیلم بسازد تا این زبان را از منسوخشدن نجات دهد؛ اما بهنظرتان دلیل نبرد بیرحمانهی بل با ناشنوایان چه بود؟ نفرت بل از ناشنوایان از مادرش نشئت میگرفت. نهتنها الیزا، مادر بل، بلکه همسرش، میبل، هم ناشنوا بود.
ویلیام باکلند همهجور حیوانی میخورد
شاید نام ویلیام باکلند زیاد به گوشتان نخورده باشد؛ اما قطعاً با بخشی از تحقیقاتش آشنا هستید. باکلند زمینشناس قرن نوزدهم از دانشگاه آکسفورد بود. او پدیدههای زمینشناسی را ثبت کرد و مقالاتی درباره فسیلها و دایناسورها نوشت و دستاوردهای ارزندهای درزمینهی کانیشناسی داشت. بااینحال در کمال تعجب، ویلیام باکلند خوردن هر جنبدهای را سرلوحهی زندگی خود قرار داده بود.
یکی از غذاهای دلخواه او موش صحرایی بههمراه نان تُست بود. شاید یکی از چندشآورترین غذاهایی که باکلند میخورد، غذایی پختهشده از مگس بطریفیروزهای بوده باشد. او همچنین موش کور، جوجهتیغی، کروکودیل، گرازدریایی و بدتر از همه تولهسگ هم میخورد.
- آزمایشهای علمی حیرتانگیز و ترسناکی که جهان را به وحشت انداختند
- ۹ داستان واقعی ترسناک و پرابهام که باورکردنی نیستند!
هر چند ویلیام باکلند هیچوقت از دلیل ضرورت خوردن تولهسگ جایی صحبت نکرد، چند داستان شدت علاقهی او به این رژیم غذایی را روشن میکند. هنگام بازدید از کلیسای جامع ایتالیا، همراهان باکلند به او لکهای را نشان دادند که گفته میشد خون شهدای مسیحی است. دانشمند مشهور این لکه را لیسید و در کمال حیرت گفت که خون نیست؛ بلکه ادرار خفاش است.
در ماجرایی جالبتر گفتهاند که کسی قلب پادشاه فرانسه، لویی چهاردهم را به او هدیه داده است که ظاهراً باکلند قلب را هم خورده است. باکلند فقط به خودش اکتفا نمیکرد؛ بلکه او حتی پسرش، فرانسیس را هم تشویق میکرد لاکپشت بخورد و بهعنوان نوعی پاداش به او اجازه داد به آشپز در بریّدن سر لاکپشت کمک کند.